اتاق مجازی

اِرْحَمْ مَنْ رَأسَ مالِهِ الرَّجاءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ ...

اتاق مجازی

اِرْحَمْ مَنْ رَأسَ مالِهِ الرَّجاءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاءُ ...

اتاق مجازی

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌
آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه، یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه،
خدایا من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که توی دستهای تو ورزیده شدم ، و از نور ملکوتی ات در من دمیدی،
خدایا بدون وجود تو هیچم ، من هنوز خیلی کوچکم ، هنوز نیاز دارم رو پاهایت راهم ببری

خدایا تنهام نگذار ...

آخرین مطالب

  • ۹۳/۰۵/۲۲
    ..

پیوندهای روزانه


خدایا دوستم داشته باش ....






موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۳:۰۶
سمیه


بزرگ شدم

دیدم ، شنیدم


و یاد گرفتم

نه، آدمها نیش میزنند

هرچقدر صمیمی تر ، عزیزتر

نیششان سمی تر

یاد گرفتم اعتماد کنم نیش می خورم
دل ببندم نیش می خورم

ساده باشم نیش می خورم

پر احساس باشم  نیش می خورم

آدمها سنگ دلند

بی رحمند ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۰۰:۱۷
سمیه






دستت را می گذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت 

یک حس گمشده آهسته شروع می کند

به جوانه زدن...

سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود...

بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان 


و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد...

زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا 


حواست به من هست؟!

حواست به من هست؟!

حواست به من هست؟!


  ܜܔ دلم تنگ شــــــــــــــــــــــــده چرا منو نمی طلبید؟؟؟    ܜܔ



۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۸
سمیه


درست یادم نمیاد از کی فهمیدم نیست، اما نیست خیلی وقته، یه زمانی توی کلیات زندگی بی حوصله بودم،

الان حال و حوصله ی جزئیاتم ندارم ، کلا برام فرقی نداره امروز چن شنبس یا چه تاریخیه ،خیلی کمتر از قبل حرف میزنم ،

حوصله ی شنیدن هم ندارم ، یا اصلا دیدن ، دیگه نه هوس خوراکی میکنم ، نه جایی رفتن ، از سر گشنگی یه چیزی میخورم ، 

کلا آخر همه چیز میگم که چی؟!

حوصله ی من گم شده ، کاش خودش برگرده ، من حال کشتن دنبالشم ندارم ...



   ܜܔــ  تمام عقده هایتان را تف کنید و بپاشید روی صورت دیگران و انگار نه انگار 

   لابد این حق شماست.  ܜܔــ




┘◄ پی نوشت  . . .ܓܨ


در زندگی، هر کسی لیاقت خود را خودش مشخص  میکند...


   >>> از بعضی روزهـا و حتی ساعت ها و ثانیه ها نخواهم گذشــــــــــــت 

>>>>>> حتی اگر خدا پادرمیانی کرده باشد...



۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲
سمیه

می دانی خدا ، خیلی وقت ها شرمنده تو می شوم ... 


شرمنده خودم 


شرمنده ساعت های از دست رفته عمرم ....


«  اَنْ تقولَ نفسٌ یا حسرتی علی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللّه ...

 ؛ باید ترسید از آن روزی که انسان (بیهوده گرا) بگوید: افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم. 


  ┘◄ پی نوشت  . . .ܓܨ

این رمضانت هم دارد تمام می شود خدای من ... 


ای کــ ــه مــ ـــ ـــ ـرا خــ ـــــ ـوانــــده ای...

راه نــــــشانم بـــــــــده...









۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۴
سمیه


بعضی خاطرات را باید کَند و از ذهنت انداخت دور.... تا هر چن وقت یک بار دوباره مثل خوره نیایند سراغ ذهنت! 


بعضی چیزها رو هم آدم نباید یادش برود! مثل بعضی روزها... حتما باید ثبتشان کرد در اعماق ذهن و دلت، باید ثبتشان کردجایی ...


جایی که حتی با گذشت زمان هم نشود فراموششان کرد! اصلا باید بمانند باید بمانند تا بدانی بعضی روزها چه حالی داشتی ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۴۸
سمیه

تو را سوگند بر مظلومیت علی و دلهای مملوّ از آه و فغان

به حرمت شب قدر بینوایان را در حسرت

سعادت ناشی از فضیلت خویش مسوزان

و دلهای افتاده را از درگاه با عظمت خویش نا امید مفرما


الهی آمین ...


  ┘◄  ادامه نوشت . . .ܓܨ


خوشبختی از آن کسی است

که در فضایالحمدلله زندگی می کند

چه دنیا به کامش باشد و چه نباشد

چه آن زمان که می دود و نمی رسد

و چه آن زمان که گامی بر نداشته، خود را در مقصد می بیند

چرا که خوشبختی

چیزی جز آرامش نیست

و هر کس که این موهبت الهی را دارد

خوشبخت است...

 خدایا به حق این شبهای قدر تقدیرمان را عاقبت بخیری و آرامش بنویس... 



  ┘◄ پی نوشت  . . .ܓܨ


بالاخره از بلاگفا دل کندم،  درست یادمه بلاگفا رو 10 محرم شروع کردم به نوشتن ، اینجا هم که مصادف شد با ایام لیالی قدر و شهادت مولا ...

خدایا ما را هیچوقت ازین خاندان جدا مکن...


بلاگفا را دوست دارم ، درست مثل خانه ای قدیمی که قرار است ترکش کنی و به جای جدیدی نقل مکان کنی حتی دلت برای کوچکترین چیز تنگ می شود و می ایستی و به درو دیوار خانه با حسرت نگاه میکنی و خاطراتت از جلوی چشمت رد می شود! ( این مجاز آباد هم شده خانه دوم ما! یا بهتر بگویم اتاق دوم ما که خسته و کوفته از دنیای واقعی گاه به اینجا پناه می آوریم ) همه ی پست های قبلیم را یکی یکی نگاه کردم واقعا خاطراتی چه تلخ و چه شیرین برایم زنده شد... بنا به دلایل کم و زیادی تصمیم گرفتم دیگر در بلاگفا ننویسم ...

بالاخره با همه تنبلی ها ما هم بلاگ نشین شدیم :دی  با کلاس تر ها مثل خانم معلم   و مهدیه زودتر اسباب کشی کردند و پولدار تر ها هم مثل همین داداش پابرهنه خودمان دات کام ردند ما فقیر فقرا هم گذاشتیم جزء آخرین نفرات تشریف فرما شدیم ...

باشد که رستگار شویم :دی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۱
سمیه