سر تا پای خودم را که خلاصه میکنم، میشوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه، یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگریزه، خدایا من آن خاکی هستم که توی دستهای تو ورزیده شدم ، و از نور ملکوتی ات در من دمیدی، خدایا بدون وجود تو هیچم ، من هنوز خیلی کوچکم ، هنوز نیاز دارم رو پاهایت راهم ببری